لب تشنه بود، تشنه ی یک جرعه آب بود
مردی که درد های دلش بی حساب بود
🍁🍁🍁
پا می کشید گوشه ی حجره به روی خاک
پروانه وار غرق تب و التهاب بود

🍁🍁🍁

از بسکه شعله ور شده بود آتش دلش
حتی نفس نفس زدنش هم عذاب بود

🍁🍁🍁

در ازدحام و هلهله ی نا نجیب ها
فریاد استغاثه ی او بی جواب بود

🍁🍁🍁

یک جرعه آب نذر امامش کسی نکرد 
هر چند آب دادن تشنه ثواب بود
🍁🍁🍁

آخر شبیه جد غریبش شهید شد
آری دعای خسته دلان مستجاب بود
🍁🍁🍁

غربت برای آل علی تازگی نداشت
در آن دیار کشتن مظلوم باب بود

🍁🍁🍁

اما فدای بی کفن دشت کربلا
آلاله ای که زخم تنش بی حساب بود

🍁🍁🍁

هم نعل تازه بر بدنش ردّ پا گذاشت

هم داغدیده ی شرر آفتاب بود...