خاطرات من

داشتم توی یکی از محله های به اصطلاح بالا شهر میرفتم. کوچه کاملا خلوت بود.

که دیدم یه خانم، با حجاب نامناسب داره از روبرو میاد.

من بودم و خدای خودم و اون خانم...

تا نگاهم به اون خانم افتاد، نگاهمو کنار کشیدم و سر به زیر به راهم ادامه دادم

شاید اصلا توقع همچین عکس العملی رو نداشتم،

اما کاملا متوجه شدم که اون خانم هم شالشو روی سرش پوشوند.

اونجا فهمیدم که یک عمل کوچک ما چقدر میتونه موثر باشه!

و قطعا کار برای رضای خدا، ارزش پیدا میکنه...

گل

اگر شما هم از این دست خاطره ها داری، میتونی اینجا برای ما و دوستانت بذاری.