رسول اکرم صلی الله علیه و آله طبق معمول در مجلس خود نشسته بود.

یاران گرداگرد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند.
در این بین یکی از مسلمانان -که مرد فقیر و ژنده پوشی بود- از در رسید و طبق سنت اسلامی (که هرکس در هر مقامی هست، همینکه وارد مجلسی میشود باید ببیند هر کجا جای خالی هست همانجا بنشیند و یک نقطه مخصوص را به عنوان اینکه شأن من چنین اقتضا میکند در نظر نگیرد) آن مرد به اطراف متوجه شد، در نقطه ای جایی خالی یافت، رفت و آن جا نشست. از قضا پهلوی مرد متعین و ثروتمندی قرار گرفت.
🌼🌼🌼🌼🌼
مشاهده متن کامل در ادامه مطلب...
🌼🌼🌼🌼🌼
مرد ثروتمند جامه های خود را جمع کرد و خودش را به کناری کشید. رسول اکرم که مراقب رفتار او بود به او رو کرد و گفت:
"ترسیدی که چیزی از فقر او به تو بچسبد؟!"
- نه یا رسول الله!
- ترسیدی که چیزی از ثروت تو به او سرایت کند؟
- نه یا رسول الله!
- ترسیدی که جامه هایت کثیف و آلوده شود؟
- نه یا رسول الله!
- پس چرا پهلو تهی کردی و خودت را به کناری کشیدی؟
- اعتراف میکنم که اشتباهی مرتکب شدم و خطا کردم. اکنون به جبران این خطا و به کفاره ی این گناه حاضرم نیمی از دارایی خودم را به این برادر مسلمان خود که درباره اش مرتکب اشتباهی شدم ببخشم.
مرد ژنده پوش: "ولی من حاضر نیستم بپذیرم."
جمعیت: چرا؟
- چون میترسم روزی مرا هم غرور بگیرد و با یک برادر مسلمان خود آنچنان رفتاری بکنم که امروز این شخص با من کرد.

🌹برگرفته از کتاب داستان راستان؛ شهید مرتضی مطهری
منبع: اصول کافی، جلد۲، باب فضل فقراء المسلمین، صفحه۲۶۰