سلااااااام
امروز با یه پست عالی در خدمتتونم. ^_^

بریم پست رو بخونیم که خیلی قشنگه :)
با این همه تعریف من مدیونید اگه نخونید. 😁

.

.

.




تاجری چهار رفیق صمیمی داشت.

از میان انها ، رفیق چهارم را بیشتر از همه دوست داشت .
تاجر با خرید هدایای فراوان ، دوستی خود را به او ابراز میکرد و با احترام بسیار با وی رفتار می نمود.
او بهترین هر چیز را برای این دوست خود کنار می گذاشت.
.

تاجر، رفیق سومش را هم دوست داشت؛ چنان که همه جا به داشتن چنین رفیقی افتخار میکرد و همواره وی را به دیگران نشان می داد؛ اما ترسی همواره بر دل تاجر بود که مبادا او ترکش کند و به سراغ رفاقت با دیگران برود.
.

رفیق دوم تاجر، خیلی قابل اعتماد و صبور بود. تاجر هرگاه با مشکلی روبه رو میشد به سراغ او میرفت و او هم به تاجر اعتماد به نفس میداد و موجب دلگرمی او میشد.
.
.
روزی تاجر به شدت بیمار شد و دریافت که رفتنی است. زندگی مرفه و اشرافی خود را از جلوی چشمانش گذراند و با خود گفت: اگرچه در این دنیا چهار دوست صمیمی دارم؛ اما اگر بمیرم تنهای تنها خواهم شد.

از این رو رفقایش را به نزد خود فراخواند.

ابتدا رو به رفیق چهارم خود کرد و گفت: من در این دنیا بیش از حد تورا دوست داشتم و برای تو بهترین هارا فراهم کردم؛ حالا که من در حال مرگ هستم، ایا با من می ایی و مرا در این سفر همراهی میکنی؟!
رفیق چهارم گفت: به هیچ وجه و راه خود را گرفت و رفت.
.

با دلی شکسته درخواستش را با رفیق سومش در میان گذاشت؛ اما او هم بلافاصله گفت: نه نمیتوانم.
تصمیم دارم پس از مرگت با کس دیگری طرح رفاقت بریزم.
.

تاجر روبه رفیق دومش کرد و مصرانه گفت: من هرگاه کمک خواستم تو یاورم بودی.
ایا این بار هم مرا یاری میکنی؟!
رفیق دوم با ناراحتی گفت: این بار نمیتوانم؛ اما هر هفته برای تو خیرات می دهم و طلب امرزش میکنم.
حرف های رفیق دوم مانند صاعقه ، قلب رنجور تاجر را درید و ویران کرد.
.

ناگاه ندایی شنید: من با تو می ایم... من تو را همراهی میکنم... هر جا که بروی با توام.

تاجر گریست.

این صدای رفیق اولش بود که تکیده و رنجور در گوشه ای نشسته بود.
تاجر باشرمساری دست نحیف اورا گرفت و گفت: حالا میفهمم که باید در تمام این مدت ، قدر تورا می دانستم و همه دارایی ام را به پای تو می گذاشتم.



پ.ن
این داستان واقعی زندگی همه ما انسان هاست.
رفیق چهارم ما، جسم ما است که همه چیز را برای زیبایی و تغذیه او صرف میکنیم؛ اما پس از مرگ، خیلی زود مارا ترک میکند.

رفیق سوممان، ثروت و اموال ماست. وقتی ما میمیریم، بلافاصله به دیگران میرسد.

رفیق دوم ما ، خانواده، فرزندان و دوستان ماهستند که به رغم نزدیکی و همراهی با ما در زمان حیات، پس از مرگ فقط تا قبر ما میتوانند بیایند.
و رفیق اول ما، که ما ان را فراموش کرده‌ایم و در پی کسب ثروت و رفاه و لذایذ جسمانی، هیچ گاه به فکرش نبوده‌ایم و فقط اوست که مارا در این سفر، همراهی میکند.
و او کسی نیست جز....



فقط یکبار به دنیا می ایی!
فقط یکبار خداوند زندگی را به تو هدیه میدهد؛
اما... در سرایی دیگر، همواره خواهی بود؛
اگر این فرصت یکباره را ازدست بدهی ، چه خواهی کرد؟!



خادم شما خوبان "یاس"