این ماجرا را امام صادق(ع) در نامه ای که به نجاشی(از یاران حضرت) نوشته اند، از پدرانشان نقل میکنند، تا امام حسین(ع) که ایشان فرمودند:
امیرالمومنین(ع) جریان را اینگونه برایم نقل کردند:

امیرالمومنین بر سر چاه

من در یکی از باغ های فدک بودم که متعلق به فاطمه(س) بود. در حالی که در دست من بیلی بود که با آن مشغول کار بودم، ناگهان زنی در مقابلم ظاهر شد.
همین که نگاهم به او افتاد، از زیبایی او دلم پرواز کرد. و او را شبیه دیدم به بُثَینة دختر عامر جمحی، که از زیباترین زنان قریش بود.

متن کامل در ادامه مطلب

 
آن زن به من گفت: ای پسر ابیطالب، آیا مایلی با من ازدواج کنی، تا تو را از این ابزار کشاورزی بی نیاز کنم، و تو را مسلط کنم بر گنجینه های زمین، بطوری که برای تو حکومتی باشد تا زمانی که خودت هستی، و بعد از تو نیز برای فرزندانت باشد؟

حضرت فرمود: تو که هستی، تا تو را از اهلت خواستگاری کنم؟

آن زن گفت: من دنیا هستم!

حضرت فرمود: به او گفتم پس برگرد و شوهری غیر از من برای خودت طلب کن. چرا که تو در شأن من نیستی. پس بیل خود را برداشتم و چنین سرودم:

لَقَدْ خَابَ مَنْ غَرَّتْهُ دُنْیَا دَنِیَّةٌ/ وَ مَا هِیَ إِنْ غَرَّتْ قُرُوناً بِطَائِلٍ
أَتَتْنَا عَلَى زِیِّ الْعَزِیزِ بُثَیْنَةَ/ وَ زِینَتُهَا فِی مِثْلِ تِلْکَ الشَّمَائِلِ
فَقُلْتُ لَهَا غُرِّی سِوَایَ فَإِنَّنِی/ عَزُوفٌ عَنِ الدُّنْیَا وَ لَسْتُ بِجَاهِلٍ
وَ مَا أَنَا وَ الدُّنْیَا فَإِنَّ مُحَمَّداً/ أحلّ صریعاً بَیْنَ تِلْکَ الْجَنَادِلِ
وَهَبْهَا أَتَتْنَا بِالْکُنُوزِ وَ دُرِّهَا/ وَ أَمْوَالِ قَارُونَ وَ مُلْکِ الْقَبَائِلِ
أَ لَیْسَ جَمِیعاً لِلْفَنَاءِ مَصِیرُهَا/ وَ یُطْلَبُ مِنْ خُزَّانِهَا بِالطَّوَائِلِ
فَغُرِّی سِوَایَ إِنَّنِی غَیْرُ رَاغِبٍ/ بِمَا فِیکِ مِنْ عِزٍّ وَ مُلْکٍ وَ نَائِلٍ
وَ قَدْ قَنِعَتْ نَفْسِی بِمَا قَدْ رُزِقْتُهُ/ فَشَأْنَکِ یَا دُنْیَا وَ أَهْلَ الْغَوَائِلِ
فَإِنِّی أَخَافُ اللَّهَ یَوْمَ لِقَائِهِ/ وَ أَخْشَى عِتَاباً دَائِماً غَیْرَ زَائِلٍ

ترجمه:
ناامید است است کسى که دنیاى پست او را فریب داده و آن دنیا فریب داده قرنهاى دراز را.
آمد ما را بصورت بثینة و زینت دنیا مانند زینت دختر عامر جمحى بود.
بدو گفتم غیر مرا فریب ده که من پارساى از دنیایم و نادان نیستم.
مرا با دنیا چکار همانا محمّد افتاد درین دنیا میان سنگها و صخره ها.
بخشید به ما گنجهاى در و مال قارون و مُلک قبیله ها را.
مگر تمام ما برگشتمان به نابودى نیست و جسته میشود از گنجینه دنیا دشمنى.
دیگرى را فریب ده که من مایل به مال و عزت و ملک تو نیستم.
همانا نفس من قناعت کرده به آنچه روزى شده ام. تو هم شأن اهل فسادى اى دنیا.
همانا من میترسم خدا را در روز ملاقات، و میترسم عذاب همیشگى جاوید را.

 

در ادامه ی روایت میفرماید:
پس حضرت در حالی از دنیا رفت که بر گردنش پیمان هیچ کسی نبود، تا اینکه خدا را ملاقات کرد در حالی که مورد ستایش بود و هیچ سرزنش و مذمتی بر او نبود. سپس ائمه ی بعد از ایشان نیز به وی اقتدا کردند آنگونه که به شما رسیده است، و به هیچ یک از شرور دنیا آلوده نشدند.

علی علیه السلام

منبع:
بحارالانوار ج۷۰، ص۸۵
کشف الریبة ۱۲۲_۱۳۱