راهت رو پیدا کن...

...
شکست های پیاپی کلافت کرده، نه؟
حس میکنی عقب افتادی؟ از حیله های جور وا جور شیطون، از دنیا... از خودت! از کسی که باید میبودی!
این مطلب، انگیزشی نیست! یه پیشنهاده
میتونی بهش فکر کنی... همین

...

..::مشاهده متن کامل در ادامه مطلب::..

...

یه طرف یه لشکر تا دندون مسلح شیاطین
یه طرف تو ...

...

یه طرف بیشمارتا محرک
یه طرف چشمات

...

یه طرف یه عالمه آدمِ..... که دست کمی از اون شیاطین ندارن..!
و باز هم یه طرف تو!

...

سخته مگه نه؟

...

شکست پشت شکست
این مقصد که دنبالش بودیم کو؟
مگه میشه اینهمه چاله و دست انداز..؟
چرا نمیرسیم پس؟
چرااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟

...
بذار... بذار برگردیم از اول یه بار مرور کنیم
صدبار مرور کردیم، میدونم
ولی خب یه باره دیگه، آسمون که به زمین نمیرسه!

...

به هر دلیلی مبتلا شدیم و... اینجاش خیلی مدنظرم نیست!
از اونجایی مهمه که تصمیم گرفتیم برای همیشه بذاریمش کنار
از اونجایی که انقدر درمورد عوارضش شنیدیم که مخمون هنگ کرد!!! یادته؟

...

از همون اولین استغفار و اولین توبه
خب؟

...

اومدیم جلو
مسیری که پر بود از اتفاقای رنگارنگ
اون روزایی که فهمیدیم خداوکیلی کنترل کردنش سخته... اما "شدنی"! این رو هممون باور داریم
وگرنه اصلا شاید شروع نمیکردیم..!

...

هی اومدیم جلو
هی با خودمون کلنجار رفتیم سر یه عالمه دوراهی...
بعضیاش به پیروزی ما منجر میشد و بعضیاش هم... خراب میشد... خراب میکردیم
تقصیر هیچکسی هم نبود! حتی دشمنمون!!!
چون این ما بودیم که بهش میدون میدادیم..

...

هی اومدیم جلو
صدبار توی راه ناامید شدیم و گفتیم بیخیال دیگه
خستگی های مفرط جسمی و روحی
ولی هربار دوباره یه حس توی دلمون میگفت دوباره شروع کنیم...
نمیدونم چرا هیچوقت بیخیالمون نمیذاشت و نذاشت به درد خودمون بمونیم
مثل این بچه های سِر تق اصراااااااار میکرد باید بلند بشی!

...

باز دفعه های بعدی
باز...
یه عالمه تجربه که بعضیاش حتی یادمون رفته!..
(دلم میخواد یه روزی اینایی که عکس های ناجور پخش میکنن توی اینترنت رو با همین دستای خودم خفه کنم..😡)
یهویی یاد این جونورا افتادم! نصف شکستامون به خاطر همینا بود...
بگذریم

...

راه ادامه داشت و این رو با همه وجودمون حس میکردیم

دست خودمون نبود انگار!
یه نیروی مغناطیسی هی هلمون میداد توی مسیر... برای همین هنوزم که هنوزه اینجاییم، قاطی توبه کاراییم...

...

و اما الآن...
چی داریم؟
یه کــــــــــــوه تجربه!

...

تجربه هایی که یه روزی باید قفلشون رو بشکنیم و هی مرورشون کنیم... من دیگه نمیذارم به خاطر دلایل قبلی شکست بخورم
دیگه نمیخوام سر خودمو شیره بمالم و بگم اینبار چیزی نمیشه... چرا خیلی هم میشه!
هیچ شیطون اسکلی نمیاد از همون اول بگه بیا استمنا کن! همشون با عکس و فکر و مطلبای ناجور شروع میکنن..

...

من دیگه بازی نمیخورم! مفهووووووومه؟ حالا هی برو نیرو بیار بدبخت! (این تیکش رو با شیطان بودم)

...
و اما پیشنهاد که اول مطلب قولش رو داده بودم.. 
پیشنهادم اینه که انتقام بگیریم! از همه اونایی که سنگ انداختن جلوی پاکیمون
از همه اون بازیگرای کثیفی که....
از همه بیحجابایی که خودشونم نمیفهمن دارن به کجا میرن!
از همه اون عکسا و اون فکرای مسخره

...

من دیگه متنفرم از اون کار
از اون حقارت
از اون اشکا و بدبختیا

میخوام انتقام بگیرم! با پاکیم
با بودنم
با کم نیاوردنم!
شاید هیچوقت دستم به اون کارگردانی که اون فیلمارو میسازه نرسه
شاید هیچوقت به اون بیحجاب یه کلمه هم نگفتم
ولی...
ثابت میکنم یه خدایی هم هست که طرف منه
با خود خود خودمه... کسی که وجودش به خودم ثابت شده و با همه وجود حسش کردم

...

من انتقام میگیرم از همه اونایی که چشم ندارن پاکی و موفقیتمو ببینن... چشمشون کور!

...
برای شروع دیر نیست... چون هنوز نفسم سرجاشه
چون نبضم مرتب میزنه
چون خدا داره صدام میزنه..

❤️الهی به امید تو❤️