روز یکشنبه یک پسر 20یا 21 ساله تو محله ما فوت کرد بر اثر حادثه. عکسشو بزرگ زدن به دیوار و زیرش یه شعر از طرف برادرش نوشته شده. یه پسر خیلی خیلی زیبا و جذاب از نظر من... اما الان اون زیر خروارها خاک بهشت زهراست.تنهای تنها...
برای ختمش سینه زنی امام حسین گذاشته بودن. وسط شعبان دسته سینه زنی راه افتاده بود و وسطش میگفتن "به یاد محمدرسول..."

 مشاهده متن کامل در ادامه مطلب.. 


شاید تا روز جمعه تو همین خیابونا ، همین کوچه ها ، همین مغازه ها... راه میرفته خرید میکرده. همین مردم میدیدنش...
اما الان اون زیر خاک و ما روی خاکیم.دیگه صدایی ازش شنیده نمیشه و دیگه تو خیابونای محل دیده نمیشه. همه دارن به زندگیه عادیشون ادامه میدن اما.... محمد رسول مونده و اعمالش توی قبر. هر وقت از کنار عکسش میگذرم ناخداگاه گریه ام میگیره. آدما تو این سن معمولا میگن حالا بعدا توبه میکنیم... محمد رسول هم فکر نمیکرد انقدر زود فرصتش تموم شه...اونم مثل من مثل تو ... مثه همه جوونا ارزوها و هدف ها و فانتزی ها داشت اما ایا جمعه به ذهنش میرسید که یکشنبه شبو تو بهشت زهرا میخوابه؟!


آدمای دور و برمونو نگاه کنیم...نزدیک ترین افراد بهمون... مامان،بابا،داداش،آبجی...حاضر نیستن ما رو چند روز بیرون خاک نگه دارن چون بو میگیریم.

چه زیبا چه زشت چه بد چه خوب هر چی باشیم سریع میکننمون زیر خاک. حاضر نیستن یه روز فقط تا فردای روز مرگمون کنار قبرمون باشن. میترسن شب رو تو بهشت زهرا بگذرونن اونوقت ما رو تنها رها میکنن و میرن. در صورتی که تا دیشبش کنارشون بودیما!.. شب رو تو خونه کنار همه خواب بودیما...

هوا که رو به تاریکی میره... همه از پیشمون میرن...ما هستیم و خدا و اعمال...

اون موقع امیدمون به امام زمانیه که ته کاری که براش کردیم فقط یه خوندن دعای فرج تو مجالس بوده و عبارت "و عجل فرجهم" بعد صلوات هامون...چشم امیدمون به امام حسینیه که ده روز محرم واسش مشکی میپوشیم ، سینه میزنیم، گریه میکنیم... بعد ده روز روز از نو روزی از نو...تو همین ده روز هم نگاهمون به صدتا نامحرم میفته که با لباس مشکی جذاب تر به نظر میان...یا به امام رضا که فقط برا حاجت گرفتن موقع اضطرار به پابوسش میریم.تا حالا فکر کردیم که وقتی توی قبری خاک دارن میریزن روت و تو انگار تازه میفهمی چیشده کی باید بیاد آرومت کنه کی باید دستتو بگیره کی باید شفاعتت کنه و تورو تو جوابو سوال یاری کنه...وقتی صدای سگ ها توی بهشت زهرا بلنده هوا تاریکه مورچه ها و موریانه های بزرگ و وحشی اونجا بهت حمله میکنن نه مامانت هست نه بابات نه هیچ کس دیگه. کی میتونه حال تو رو درک کنه جز امامی که از پدر دلسوزتره برات...

...
الان محمد رسول 4 شب و 5 روزه تو قبر در حالی که سرش روی لحده به سمت قبله خوابه. حرف نمیزنه. چشماش بستس.و فقط خدا میدونه شب اول قبرو چجوری گذرونده. تو این مدت کم عمرش چه کرده و چی داره تو توشه آخرتش.وقت محمد رسول تمومه... نماز نخونده شده، روزه نگرفته شده ، دروغ گفته شده،چیزایی که چشمش دیده و نباید میدیده ،گوشش شنیده و نباید میشنیده....دیگه نمیشه جمعش کرد... فقط میشه گفت خدایا برش آسون بگیر...
حتما پسرای 20 ساله درک میکنن چی میگم. بیاین الان بشینیم با خودمون فکر کنیم... بعید نیست ما هم مثل محمد رسول بشیم...بی مقدمه در عرض کسری از ثانیه همه چیز تموم بشه و ما بمونیمو کسی که همه جا باهامون بود..


و ما گناه میکردیم و گناه میکردیم و گناه میکردیم... وقتی از گناه خسته میشدیم یادمون میومد که خدایی هست که میگوید: قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لاتَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیم
اما ما میتونیم توبه کنیم اما محمد رسول نمیتونه...بچه ها براش دعا کنین. من نه دوستشم و نه میشناختمش و نه دیده بودمش... اون مثل برادر هر یک از ماهاست.اگر وقت دارید و تونستید فاتحه ای و کمی قرآن و استغفار برای همه جوون هایی که عمرشون با مرگ به سر اومد بفرستید.تا وقت داریم از خدا بخوایم که ما با شهادت تا ابد زنده باشیم و نزد پروردگارمون روزی بگیریم و او با رضایت کامل چنین ما را خطاب کند: یَا أَیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّة (۲۷) إِرجعی إِلی ربِّکَ راضیةً مَرضیة(۲۸) فَادخلی فِی عِبادی(۲۹) وَادخلی جَنََّتی(۳۰)

ای جان آرام یافته (۲۷)به سوی پروردگارخویش بازگرد در حالی که تو از او خشنود و او از تو خشنود است(۲۸)پس در میان بندگان من درآی(۲۹) ودر بهشت من داخل شو(۳۰)-سوره فجر
...